
بانوی احساس
پارت دوم
تصویرش در تمام لحظه ها یادآوری می شد . آن هیکل نحیف در زیر چارقد شیری رنگ و شال نخی تزیین شده اش با نگین های عقیق و رگ های آبی برجسته برروی دستان ظریف اش که انگار ریسمان های فیروزه رنگی بودند که بر ژرفای نگاه میپیچیدند.
حالا امیر سعید مشفقی ، کوچه های روستا را با یاد نرگس خاتون قدم میزد و دو چشم نمناک و بغض قدیمی اش ، تاییدی دوباره بر این حقیقت بود که فراموش کردن او ، ممکن نخواهد بود .
تا چایخانه آقا کریم ، دیگر فاصله ای نبود . گلدان های حسن یوسف و شمعدانی در کنار در ورودی چایخانه گذاشته شده بودند و با فاصله ای کم ، یک میز چوبی بود که بر روی آن یک گلاب پاش قدیمی قرار گرفته بود . اهالی روستا ، همیشه قبل از وارد شدن به چایخانه ، مقداری گلاب بر روی دست و صورتشان می پاشیدند.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان , هنگامه آقاسی , گلبانگ دل
تاريخ : سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۴ | 2:53 | نویسنده : هنگامه آقاسی |
