
بانوی احساس
پارت هشتم
و اما قصه بلاتکلیفی ام و این حال و روزم که بارها اشاره هایی کرده ام ، اما اینبار با جزییات بیشتر می خواهم بگویم :
همه چیز از شیطنت های آن پسر بچه شروع شد . سامان اشرفی ، دانش آموز کلاس چهارم بود . راستش آنقدر کادر مدرسه را شاکی کرده بود که تصمیم به اخراجش گرفته بودند. من فرصتی خواستم از آنها که شاید بتوانم با محبت و تشویق ، سامان را دلگرم به درس خواندن کنم . آن سال ، بر خلاف تصور همه ، سامان اشرفی نمرات بسیار عالی کسب نمود و شاگرد دوم شد . تلاش های من برای تشویق او به درس خواندن ، بی نتیجه نماند . یکروز عصر ، پدرش برای تشکر به مدرسه آمد ...
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان , هنگامه آقاسی , گلبانگ دل
تاريخ : پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۴ | 23:33 | نویسنده : هنگامه آقاسی |
